مرداب بوسه بر لبهای نیلوفر میزند...

چرا که می داند  نیلوفر،تنها شریک بی کسی اوست...

و با تمامی زیباییهایش

هر لحظه قصه ی عشق

را در گوش مرداب ،زمزمه می کند

و مرداب اگر هنوز زنده است ...

امیدش به نیلوفر است...

تو مرداب نیستی!دریایی...

ومن حتی سزاوار نبود که نیلوفرت باشم...

من ماهی کوچکی بودم در اعماق دل دریاییت

و دریا کی خبر از دل ماهی کوچکی 

چون من دارد...