مرداب
مرداب بوسه بر لبهای نیلوفر میزند...
چرا که می داند نیلوفر،تنها شریک بی کسی اوست...
و با تمامی زیباییهایش
هر لحظه قصه ی عشق
را در گوش مرداب ،زمزمه می کند
و مرداب اگر هنوز زنده است ...
امیدش به نیلوفر است...
تو مرداب نیستی!دریایی...
ومن حتی سزاوار نبود که نیلوفرت باشم...
من ماهی کوچکی بودم در اعماق دل دریاییت
و دریا کی خبر از دل ماهی کوچکی
چون من دارد...

+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم بهمن ۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۴۷ ق.ظ توسط "ازیادرفته"
|