دردمشترک ما....
هنگام غروب...
با دل گرفته ام کنار پنچره می روم....
چشمانم را می بیندم و پرنده خیالم را پرواز می دهم
تا از این شلوغی و هیاهو به دشت سبز چشمان ات
پرواز کند....آنجا که شقایق ها با نسیم می رقصند...
رها می شوم....مثل نسیم ، مثل شقایق ومن و این گل های عاشق
"درد" مشترک داریم....
هر دو در این دشت تنهاییم.
نمی خواهم ولی دور می شوم از دشت...
از تو و شقایق های تنها....
چقدر دلم گرفته ....
+ نوشته شده در جمعه بیست و سوم دی ۱۳۹۰ ساعت ۸:۱۵ ب.ظ توسط "ازیادرفته"
|