چند خبر خوب!!!

 

♥((نازنین جان و میلاد خان ))♥

پیوندتـــــــــــــــــان

مبارک

نکته)): نازنین از خطر ترشیده شدن در امان ماند)) و ما خدا را شاکریم...

 

♥((شهلا خانم و آقا مهدی ))♥

عروسیتون گل بارون

 

نکته:خدا را سپاس که ما مجبور به خرید کوزه جهت ترشی انداختن نشدیم

**به جای کوزه بسته به سایز طرف می توان از کلماتی همچون :

1.دبه

2.سطل

3.شیشه

4.تانکر

استفاده کرد.

 

 

زینب جان

دوست عزیزم

مشرف شدنت را به سرزمین نور و رحمت(مکه مکرمه و مدینه ی منوره)

تبریک می گویم.

تا که بودیم...

تا که بودیم نبودیم کسی

کشت ما را غم بی همنفسی

....

تا که رفتیم همگی یار شدند

تا که خفتیم همه بیدار شدند

....

قدر آیینه بدانیم چو هست

نه در آن وقت که افتاد شکست

زندگی...

... تا زمانیکه تلخی زندگی دیگران را شیرین میکنی ...

... بدان در همسایگی خدا ...

... زندگی میکنی...

دوستی...

پروردگارا از دوستی

امروزمان چیزی را هم برای فردایمان بگذار

به اندازه

 

یک نگـــاه

یک لبــــخند

 

تا از یاد نبریم روزگاری که با هم بودیم...

 

فرزانگان...

به من بگویید

فرزانگان رنگ و بوم و قلم !

چگونه

خورشیدی را تصویر می کنید

که ترسیمش

سراسر خاک را خاکستر نمی کند؟

فرصت دیدن...

به گمانم نفسی فرصت دیدن داریم

 

تا ته کوچه فقط حق دویدن داریم

نشکند پشت دل ما از غم حادثه ها

 

مثل یک بید فقط حق خمیدن داریم

باران....

باز باران بارید

خیس شد خاطره ها...

مرحبا بر دل ابری هوا

هرکجا هستی باش

آسمانت آبی ...

وتمام دلت از غصه دنیا خالی....

نامت پرنده ی کوچکی است....

نامت پرنده ی کوچکی ست ♥

که هر قدر دل به چشم هایش می دهی

آواز نمی خواند

در سرزمینی که حواست هیچ به دروغ ها نیست

...

راستی آنجا که تو هستی

بهار هم می آید؟♥

نبض قلبم...

...نبض قلبــــــــــــم...

 

...در فراغت بیقراری میکند...

 

....و در هوای دیدنت عجیب لحظه شماری میکند...

دلم را بردی...

...نمی گذاشتم دلم را ببری ...

...اگر می دانستم ...

***

...زندگی کردن...

...بعد از تو چقدر دل می خواهد...

 

درد

همه وقتی درد دارند فریاد می کشند...

اما من...

من وقتی فریاد دارم درد میکشم!!!

امشب دلی کشیدم که...

هیچ وقت

هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد

امشب دلی کشیدم

شبیه نیمه سیبی

که بخاطر لرزش دستانم

در زیر آواری از رنگ ها

ناپدید ماند....

رسالت...

....و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم ، نوش کنیم....

 

مهربانی...

♥و مهربانیت از دور چه نزدیک است♥

♥عجیب حس میکنم!!!♥

♥جغرافیا دروغ محض تاریخ است.♥

فریـــــــــــاد

*...*یادمان باشد تا هستیم*...*

*...*یاد هم باشیم*...*

*...*موقع رفتن *...*

*...*فریـــــــــــاد*...*

*...*صدایی ندارد*...*

 

 

فاصله....

**^^**و عشق صدای فاصله هاست**^^**

**^^**صدای فاصله هایی که بی تو غرق در ابهامند...**^^**

درد دل...

همیشه یکی هست که درد دلت رو بهش بگی

ولی وای از اون روز که همون بشه درد دلت!!!!

مرداب

مرداب بوسه بر لبهای نیلوفر میزند...

چرا که می داند  نیلوفر،تنها شریک بی کسی اوست...

و با تمامی زیباییهایش

هر لحظه قصه ی عشق

را در گوش مرداب ،زمزمه می کند

و مرداب اگر هنوز زنده است ...

امیدش به نیلوفر است...

تو مرداب نیستی!دریایی...

ومن حتی سزاوار نبود که نیلوفرت باشم...

من ماهی کوچکی بودم در اعماق دل دریاییت

و دریا کی خبر از دل ماهی کوچکی 

چون من دارد...

 

شرط پرواز....

**...شرط پرواز کال نبودن است ...**

***...قاصدکها خبر خوش دارند...***

**...خوش خبر باش که پرواز کنی...**

زندگی دایره است...

زندگی دایره است

مرکزش صفر بزرگ...

می خواهم دستهایم را به

گرو منم داخل آن

و تویی نیز چو من

و من و تو با هم

می توانیم که از صفر بسازیم عددی

و به اندازه خود

حجم این دایره را بیش کنیم

گر چه صفریم،ولی گسترش خویش کنیم

پس اگر من به تو یاری نکنم

و تو مانی بی من

یا بمانم بی تو

آسمان بی کس و بی مهر شود

دایره خالی و بی مصرف و خود

صفر شود...

پیرمرد نجـــــــــار...

روزی پیر مرد نجاری تصمیم گرفت تا برای همیشه از کار دست بردارد وخود را بازنشسته کند.اما نمی دانست این موضوع را چگونه با ریئس خود در میان بگذارد...

پیرمرد یک روز دل را به دریا زد و موضوع را با ریئس خود در میان گذاشت...

رئیس  او که  ارنست نام داشت بسیار از پیشنهاد او شوکه و متعجب شد و با خود گفت شاید جک از وضعیت حقوقی خود ناراضی است و او با مهربانی به جک چشم دوخت و با لبخند گفت:اگر از دستمزد خود ناراضی هستی با من راحت باش من با کمال میل دستمزد تو را افزایش می دهم...!!!جک لحظه ای ایستاد و بعد یادش آمد که موضوع حقوق و دستمزد او نیست...او نیاز به استراحت دارد آن هم برای کل زندگی!!!و او باز به ارنست گفت که موضوع این است که من تصمیم خود را گرفتم و میخواهم خود را بازنشسته کنم...

ارنست که میدانست جک تصمیم خود را گرفته دیگر حرفی نزد...چون میدانست که او هر تصمیمی بگیرد حتما آن را قطعی میکند....و جک لبخند زنان از مغازه ای که سالها در آن مشغول کار بود بیرون آمد وهوای تازه ای را به درون ریه های خود فرستاد و قدم زنان به سوی خانه روان شد...

صبح روز بعد جک با تماس ارنست راهی مغازه شد...و جک با خود هزاران فکر میکرد و در نهایت به این نتیجه رسید که حتما ارنست باز از او درخواست کار مجدد خواهد کردو با این افکار به مغازه رسید...

ارنست بی معطلی از جک خواست تا برای او خانه ای بسازد و انتخاب نقشه و طرح خانه را هم به جک واگذار کرد...

جک ابروهای خود را در هم کشید و هاله ای از ناراحتی صورتش در بر گرفت...اما دوباره بر خود مسلط شد و دلش نمی خواست که حرف ارنست را زمین بندازد چون او علاوه بر رئیسش حکم یک دوست خوب را برای او داشت...

جک در حالی که مشغول کار بود...متوجه شد که دیگر آن توان همیشگی را برای کار ندارد...و با خود فکر کرد بهتر است خانه ای را که قرار است برای ارنست بسازد از مصالح و امکانات پایین تری بسازد تا کار را سریع تر به پایان برساندو زیاد خود را به زحمت نیندازد!...بنابران خانه را بدون محکم کاری تمام کرد...و زمانی که از ارنست خواست بیاید و خانه را ببیند ارنست لبخند زنان رو به جک کرد و گفت:

دوست عزیز این هدیه ی ناقابلی است از طرف من به تو تا بدین وسیله از زحمات تو سپاسگزای کنم و از این که در تمام مدت کاریت با جان و دل کار کردی تشکر کنم و امیدوارم این هدیه ناقابل را از من بپذیری...

جک با شرمساری سر خود را پایین انداخت و از کاری که کرده بود احساس شرم کرد...چون اگر او می دانست این خانه برای خود اوست آن را بهتر و با امکانات بیشتر می ساخت و بیشتر محکم کاری میکرد....

نتیجه اخلاقی:

1.همه ی ما نجار زندگی خود هستیم...**

2.زندگیمان را در هر صورت محکم و مقاوم بسازیم...**

3.هیچوقت  احساس ناتوانی نکنیم...**

 

روز مرگم....

روز مرگم اشک را شیدا کنید

روی قلبم عشق را پیدا کنید

روز مرگم خاک را باور کنید

♣♣♣

روی قبرم لاله را پرپر کنید

جامه را خاک و خاکستر کنید

خانه ام را وقف نیلوفر کنید

♣♣♣

روی قبرم لاله را خم کنید

روز مرگم معشوقم را دعوت کنید

دور قبرم را کمی خلوت کنید

 

دریای شورانگــــــــــیز چشمان تو...

♣♣دریای شورانگیز چشمانت♣♣

♣♣چه زیباست♣

♣♣آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست !!!♣♣

پرواز به هوای تو...

در مسلک ما معنی پـــــرواز چنین است

با بال شکسته به هوای تو پریدن...

 

پرواز مـــــــــــاهی

***پرنده لب تنگ ماهی نشسته بود و ***

می گفت:

***سقف قفست شکسته پس چرا پرواز نمیکنی!!!!***

 

امشب...

**امشب تمام حوصله ام را در یک کلام کوچک **

**در((تو))خلاصه کردم...**

**ای کاش میشد **

**یکبار **

**تنها همین یکبار**

**تکرار میشدی...!**

**تکرار...**

اعتراف...

♦♦اعتراف می کنم...♦♦

همه ی این شب ها

چرا غ ها را

♥♥به خاطر تو روشن  گذاشته ام...♥♥

وگرنه می دانم...

هیچ کس تا به حال نشنیده است

دریا

♦♦ردگام های خودش را گم کند...♦♦

 

فقط خودم و خودت بدونیم...(searchپر ماجرا...!!!)

سلام دوست جونی های خودم...

می بینم همه دلتون واسم تنگ شده و دارید واسه دیدنم سر و دست می شکونید!!!!

(جهت دلخوشی خودم)

اومدم امروز این مطلب رو از خودم بگم که شما هم به درد ما(من ودوستام) گرفتار نشید....!!!

عرضم به حضورتون

خانما و آقایون اجازه بدید صدام رو صاف کنم بعد سخنرانی کنم!!!

دوستان شلوغ نکنید صدام به همتون می رسه...!!!

آقا جان دیروز توی دفتر نشسته بودیم ....بیکار...مگسم نبود که بپرونم وگرنه مگس باشه ومن نپرونم!!!(این از اون حرفا بودها)خلاصه جونم واستون بگه سوژه هم هیچ تعطیل!!!انگار همه با هم دست به یکی کرده بودن حال اینجانب را بگیرن....!!!

گفتیم چیکار کنیم؟چیکار نکنیم؟!!!با بچه ها گفتیم بریم توی اینترنت عکس searchکنیم....!حالا عکس چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

میگن لعنت بر زبونی که بی موقع باز شه قضیه ی آزی (آزاده)ماست!!!ای خدا کنه زبونت تاول بزنه60 تا با هم!!!!

اینجا رو داشته باشید...من نمی دونم این (آزی) چشم در اومده این حرف چی بود از دهن مبارکش پرید بیرون!!!!با یه ذوق و شوقی گفت بچه ها بیاین عکس سفره آراییsearchکنیم!!!(حالا نه اینکه خونه داری وآشپزیش بیسته!فقط مونده بود واسه تزیین سفره اش!!!)اخه بگو چشمات برگرده پشت سرت عکس قحطی بود!!!تو که می دونی ما بلد نیستیم...حداقل یه چیزی میگفتی به تیپ و قیافه ی ما بخوره!!!(اونم چی؟؟؟سفره آرایی!!!)خلاصه گفتم الان یه چیزی بگم خدا روخوش نمیاد...گفتیم باشه...4تا سررفت توی یه صفحه مانیتور!!!

اوه...اوه...چشمتون روز بد نبینه از اولش حرص خوردیم و عرق ریختیم و احساس شرم کردیم!!!تا.....(اصلا افسرده شدیم)!!!

هی گفتیم خاک بر سرمون بلد نیستیم از اینا...ا اینو نگاه کن...وای چه خوشگله عجب هندونه ایی واز این حرفا!!!(مثلا اومدیم دلمون شاد شه!!!)

خلاصه همه افسرده،لب و لوچه ها آویزون!!!

نسا می گفت خاک بر سر هر کی ما رو میگیره!(حالا شوهر داره و خیالش راحته ها که نمی ترشه وگرنه نمی گفت،طفلک مهدی 20 تا بد وبیراه به مهدی مادر مرده داد!!!)شهلا هم زده بود توی فاز بی خیالی البته شوهر داره!(اونم مهدی اسم شوهر شهلا مهدی )رو 30.40 تا بدو بیراه داد از اونایی که دلتون بگیره ها!)آزی هم که قراره صاحب شوهر شه(بعداز قرنی)زنگ زد به احسان که بـــــــــله آقا احسان دنبال یه خانم خونه دار بگرد!!حالا منو میگی هی حرص بخور از لجم گفتم احمق حالا از کجا واسه تو شوهر پیدا کنیم؟؟؟طفلی رنگش پرید گفت...ا راست میگی!!یه لحظه دلم واسش سوخت...می بینی این شوهر چه میکنه!!!

منم گفتم خسته نباشی...خلاصه بساطی داشتم سر این قضیه ی search!!

البته من حرص نخوردم ها...یعنی خوردم نه به اندازه ی اونا...آخه یه ذره بلدم اما...اون عکسا!!!!!

اصلا یادش می افتم آرزوی مرگ می کنم..آدم چقدر میتونه هنرمند باشه؟؟به هرحال از من گفتن بود...سریع تر به فکر خودتون باشید چون در آخر خدای نکرده مثل ما افسرده می شید..

اونم(6ماهه)

البته من توی وراجی استعداد بی نظیری دارما اینو قراره توی کتاب گینس هم بنویسن...!!!

میگی نه نیگا کن...اگه گینس رو خوندی نبود بهت قول میدم بعدا می بینی!!

فعلا برم در دهن آزی رو بگیرم تا دوباره گند نزده!!

مهربانی...

♣...مهربانی را اگر قسمت کنیم...♣

 

♣...من یقین دارم...♣

 

♣...به ما هم می رسد...♣

تنها...

۞کسی هرگز نمی داند چه سازی می زند فردا۞

††††††††

۞چه می دانی تو از امروز۞

۞چه می دانم من از فردا۞

††††††

۞همین یک لحظه را دریاب که فردا می شویم تنها۞